پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۰
۰ نفر

شعر > صبح از ژاکت من قصّه‌ای شد آغاز

دوچرخه شماره ۸۲۶

مي‌شود با يك نخ

سرِ اين قصّه دراز

 

شده با شوخي من

آستينش كوتاه

مي‌روم با وسواس

باز تا اولِ راه

 

آستين‌هايم را

كرد كوتاه و بلند

كنجكاوي‌هايم

با همين رشته‌‌ي بند

 

مثل يك ماهي‌گير

كرد از نيمه‌ي راه

مادرم با قلّاب

قصّه‌اش را كوتاه

 

دوچرخه شماره ۸۲۶

 

  • گوزن

 

چوب‌رختي گوزن است

شاخ‌هايش درختند

پالتوها كلاغند

شاخه‌ها بندِ رختند

 

چوب‌رختي دوباره

دامني دارد از گل

روي گل‌ها نشسته

قمري و سار و بلبل

 

پر شده گوشش انگار

از صداي قناري

گوشه‌ي هال دارد

روزگاري بهاري

کد خبر 329709

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha